سفارش تبلیغ
صبا ویژن
























السلام علیک یا صاحب الزمان(عج)

انشاالله روزی لیاقت داشته باشیم که از کارگزاران ارمام شهر مهدوی باشیم


عکس های فرزندان رهبر معظم انقلاب آیت الله سید علی خامنه ای

از راست به چپ: حجت الاسلام سید
میثم خامنه ای- حجت الاسلام سید مصطفی خامنه ای- آیت الله مجتهدی- حجت الاسلام
سید مجتبی خامنه ای- حجت الاسلام سید محسن خامنه ای. توضیح اضافه اینکه هر

پسر رهبر شاگرد آیت الله مجتهدی بودند.4



نوشته شده در شنبه 89 بهمن 30ساعت ساعت 10:36 عصر توسط کارگزار آرمان شهر مهدوی| نظر بدهید

در شرایط فتنه کار دشوارتر است

تشخیص دشوارتر است

 

 

البته خدای متعال حجت را همیشه تمام میکند

هیچ وقت نمی گذارد مردم از خدای متعال طلبکار باشند و بگویند تو حجت را برای ما تمام نکردی راهنما نفرستادی ما از این جهت گمراه شدیم.

در قرآن مکرر این معنا ذکر شده است.

دست اشاره ی الهی همه جا قابل دیدن است   منتها چشم باز میخواهد.

اگر چشم را باز نکردیم هلال شب اول ماه را هم نخواهیم دید.

اما هلال است 

مقام معظم رهبری (مدظله العالی)

 

همه ی سخنان اقا زیباست ولی من خیلی این سخن رو دوست دارم

نظر شما چیست؟؟؟؟

کدام سخن آقا را بیشتر دوست دارید؟

نظر دهید ...  نظر     



نوشته شده در شنبه 89 بهمن 30ساعت ساعت 3:10 عصر توسط کارگزار آرمان شهر مهدوی| نظر بدهید

نامه دختر شهید شمس به پدرش

ای که مزارت در قطعه شهدا تنها دلخوشی عصر پنجشنبه‌های من است...
 

سلام بر آشنا یانی که هنوز هم برای خیلی از ما هم غریبند ، سلام بر آنان که فصل پرواز را

 غنیمت شمردند ، تا بالاتر از عشق پر کشیدند و قصه تلخ زمین‌گیر شدن‌ها را از آبی آسمان به

 نظاره نشستند و سلام بر تو ای پدرم ، واژه‌ایی گرم و دوست ‌داشتنی که تکرار آن قلب خسته

 مرا تسلی می ‌بخشد. وقتی در سجاده مادر نشسته و با تسبیه دانه درشت اشک ذکر پدر پدر را

تکرارمی‌کنم ، ناگهان گرمی دست‌های مهربان تکیه‌ گاه دلتنگی هایم می‌شود و آتشفشان بغض

فرو خورده‌ ام در سینه آرامش می ‌گیرد کودکی من در انتظار پدری گذ شت که روزی تفنگ

 بردوش عقیده‌ اش گرفت ، با غریبی همسفر شد و به مهمانی خدا رسید و من در تمام این سالها

 هر روزبارها وبارها کوچه‌ های غربت و تنهاییم را به دنبال پدر گشتم. چشم به در و گوش به

 زنگ خانه دوختم و باور داشتم که هرسفرکرده‌ای روزی باز خواهد گشت . تمام لالایی‌ های

 کودکی من با اشک‌ هایم برای تو خاتمه یافت . تمام قصه‌های کودکی من قصه لاله و کبوتر،

  قصه خاکریز و سنگر و قصه سرخ تا خدا رفتن بود . دفتر نقاشی‌ام پر بود از تفنگ ، پوتین

ساک،پلاک و مردی که به جای دو دست با دو بال در آسمان، بالاتر ازپولها و خورشید نقاشی‌ام

 پرواز می‌کرد . از کودکی در خط مقدم خط خطی‌های دفترم پدر را جست‌وجو می‌کردم . وقتی

 دوستم از من خواست دست ازانتظار دیدن تو بردارم با او قهر کردم و دیگرشریک بازی‌ های

 بچه‌گانه او نشدم من بازی سخت انتظار را بهتر از تمام کودکان یاد گرفتم . ای پدر من در

 سالهای بی‌ برگشت تو بزرگ شدم ، قد کشیدم و به مدرسه رفتم اما در صفحه مدرسه باز هم

 سخن از بابا بود ، چه آب داد و نان داد و من هر بار بی‌ اراده در دفتر مشقم بابا جان داد را

 می‌نوشتم. هر بار که در دفتر انشایم از زخم ‌های تن تو می‌ نویسم تن دفترم زخم بر می‌دارد .

 پدرجان کاش می‌شد، تمام دنیا را از من بگیرند و به جای آن فقط یک لحظه بتوانم چشم درچشمان

 آسمانی تو بدوزم یا لااقل تو می ‌توانستی یکبار مرا در دامن بنشانی و دست نوازش بر سرم

 بکشی و من با نشاطی کودکانه به سویت می دویدم و مثل تمام کودکان پول توجیبی ‌ام را از

 تو می‌گرفتم پدرجان کاش می‌شد فقط یک روزتو نان ‌آور خانه ما می ‌شدی و مادر فقط مادر

 می‌شد . ای اش تو در کنارما بودی ، خودت را می‌خواهم ، قاب عکست بر روی دیوار ، نامت

برکوچه‌های شهرهیچ چیز دیگر برایم پدر نمی ‌شود پدرجان ای کاش ازسفری که رفتی برایم

 سوغاتی دیگرجز پاره‌های پیکرت می‌آوردی .از مادر بگویم ،او که یک تنه کوله‌ بار دلتنگی های

 من را به دوش می‌کشد.اشک ازگونه‌هایم برمیچیند وازمن می‌خواهد گریه نکنم و اشک ‌های خود

 را لابه لای چادر تودار خود پنهان می‌ کند در حالی که نمی ‌داند من بارها و بارهاست که اشک‌

های پنهانی او را دیده‌ام پدرجان ای اتفاق سبز زندگی ‌ام که سال ها پیش مثل یک رویای شیرین

 آمدی و رفتی‌ ، ای که مزارت در قطعه شهدا تنها دلخوشی عصر پنجشنبه‌های من است ، تو

 که آسمان‌ها را زیر بال و پر گرفتی پس چرا به کوچه‌های تو درتوی دختری سری نمی زنی .

چه می‌شد اگر می ‌آمدی و دست‌های کوچک من غبار غربت را از پیراهن خاکی تو می تکاند .

اگر چه سالهاست پرنده زخمی روحم زیر چتر تو و یادگاری ‌هایت و نه در سایه‌ سار دستهای

 مهربانت پناه گرفته است ، اگرچه نیستی تا مثل بقیه پدران دخترت را در آغوش بگیری و من

 هر روز گرد و غبار قاب عکس تو را پاک می ‌کنم و تو را در آغوش می‌گیرم. اگرچه رفتی و

 سالهاست مادر هنوز در بدرقه ‌ات کوچه وداع را آب‌ پاشی می‌کند ، اما من چهره زیبای تو را

 بارها وبارها در سایه روشن منورها در خواب دیده‌ام درحالی که نوار سبز یا حسین (ع) بر

 پیشانی بسته‌ای و به من لبخند می‌زنی و می‌گویی دختر بابا ،چقدر شبیه من شده‌‌ای .اما خوشحالم

 از اینکه فرزند تو هستم و تو مرا با صبر در راه آرمان های انقلابی در هدف بزرگ خود

 سهیم کرده‌ای . ای پدر شهیدم ، ای شقایق سرخ ریشه ‌های تو برای همیشه با خاک وطن پیوند

 خورده است وما امروز با هم در باغچه صلح و آرامش و پیشرفت همنوا با هم در سنای ازخود

 گذشتگی‌ های تو و همسفرانت سرود بهار را می ‌خوانیم . آفتاب گرم عشق ولایت بر آسمان

 آبی شهرمان می ‌تابد و من با مرور دفتر خاطرات تو عشق و سر سپردگی به ولایت را درس

می ‌گیرم و هر بار که دلم هوای تو را می‌کند در چشمان آسمانی رهبر فرزانه ‌مان محو میشوم



نوشته شده در شنبه 89 بهمن 30ساعت ساعت 2:57 عصر توسط کارگزار آرمان شهر مهدوی| نظر بدهید

دعای غریق

 یا الله یا رحمن یا رحیم یا مقلب القلوب ثبت قلبی علی دینک

ای خدا ،‌ ای رحمان ،‌ای رحیم

ای کسی که دلها را زیر و رو می کنی    قلب مرا بر دین خود ثابت بدار.



نوشته شده در شنبه 89 بهمن 30ساعت ساعت 2:47 عصر توسط کارگزار آرمان شهر مهدوی| نظر بدهید

اقا به دادمان برس..............



نوشته شده در دوشنبه 89 بهمن 25ساعت ساعت 1:21 عصر توسط کارگزار آرمان شهر مهدوی| نظر بدهید



نوشته شده در دوشنبه 89 بهمن 25ساعت ساعت 1:15 عصر توسط کارگزار آرمان شهر مهدوی| نظر بدهید

 
ای عشق! بیا که سینه‌هامان شد چاک


«این النّبأ العظیم؟»، گشتیم هلاک
چشمی که تو را ندیده باشد کور است
خون شد دل ما، «متی ترانا و نراک»



نوشته شده در دوشنبه 89 بهمن 25ساعت ساعت 1:11 عصر توسط کارگزار آرمان شهر مهدوی| نظر بدهید

 این ماه که چون چراغ تو می‌سوزد     عمری‌ست که در فراق تو می‌سوزد

خورشید که هر روز تو را می‌بیند         در آتش اشتیاق تو می‌سوزد



نوشته شده در دوشنبه 89 بهمن 25ساعت ساعت 1:9 عصر توسط کارگزار آرمان شهر مهدوی| نظر بدهید

بسم الله الرّحمن الرّحیم

 

سالهای اول زندگی حضرت مهدی (عج الله تعالی شریف) گذشت تا اینکه به سال 260 هجری در سن پنج سالگی پدر عزیزش را از دست داد .

 

در پی این حادثه غم انگیز، امامت و رهبری شیعیان به آن حضرت انتقال یافت . حضرت در آن زمان از کمالات و دانشهای الهی همان را داشت که دیگر امامان داشتند و این مقام و منزلتی بود که خدای تعالی به حضرت عنایت فرمود . .  

 

حضرت مهدی (علیه السلام) به دور از دیده مردم می زیست و با افراد اندکی معاشرت داشت . جعفر، عموی آن حضرت با استفاده از این مسئله به دروغ خود را جانشین و وارث حضرت عسگری (علیه السلام) معرفی کرد و به همین علت است که او را کذاب لقب داده اند . 

 

ابوالادیان ، از خادمان امام حسن عسگری (علیه السلام) در ان مورد می گود: صدای شیون از منزل امام حسن عسگری (علیه السلام) بلند بود و جعفر بن علی برادر آن حضرت را نیز دیدم که بر در خانه نشسته بود و شیعیان نیزاو را تسلیت وتبریک می گفتند(تسلیت برای رحلت برادر وتبریک برای جانشینی) با خود گفتم که اگر این شخص امام باشد امامت از بین می رود! زیرا من پیشتر او رامیشناختم، شراب می خورد و قمار می باخت و تنبور می نواخت . در این حال عقید خادم بیرون آمد و به جعفر گفت : آقای من ! برادرت را کفن کردند برخیز و بر او نماز گزار. 

 

جعفر و شیعیان همراه وی داخل شدند . چون در خانه جای گرفتیم دیدیم که پیکر حضرت عسگری صلوات الله علیه را کفن کرده برروی تابوتی نهاده اند . جعفر پیش ایستاد که بر برادر نماز گزارد. چون خواست که تکبیر گوید ناگاه کودکی گندمگون پیچیده موی و گشاده دندان بیرون آمد و ردای جعفر را کشید و گفت:ای عمو! پس بایست که من سزاوارترم به نماز برپدرم. 

 

جعفر که رنگ از چهره اش پریده بود عقب رفت و آن کودک پیش ایستاد و بر پدر نماز خواند.

 

خبر وجود فرزندی از امام حسن عسگری (علیه السلام) انتشار یافت و مأموران حکومتی به سعایت جعفر کذاب بر تفتیش و جستجوی خود شدت بخشیدند. در این راه آزار و اذیتهای فراوان برای خانواده حضرت عسگری (علیه السلام) فراهم آوردند . ولی تلاشهای آنان حاصلی در بر نداشت . 

 

جعفر کذاب نیز از ادعای خود طرفی نبست و تنها توانست میراث آن حضرت را به یغما برد . در هر حال سلسه امامان دوازده گانه از هم نگسست و امامت الهی ادامه یافت . ولی پیگیری و تعقیب دشمن خطری بس جدی بودکه جان امام دوازدهم را تهدید می کردهمین امر وپار ه ای از عوامل دیگر ایجاب می کرد که آن حضرت در غیبت به سر برند و به دور از دیده مردم زندگی کنند . naghmehayeelahi.parsiblog.com



نوشته شده در دوشنبه 89 بهمن 25ساعت ساعت 1:4 عصر توسط کارگزار آرمان شهر مهدوی| نظر بدهید

 

  • خبر از ظهور تو...


سراپا کویریم و چشم‌انتظاری                   که یک روز، یکریز بر ما بباری


بیا جامه‌ات را به جنگل بپوشان                 که قرآن بروید، قناری قناری


و مرداب‌هایی که در خواب هستند             بیاشوب‌شان، آی، همواره جاری!


در اینجا که تصویر باران مجازی‌ست            چه زیباست در چشمت آیینه‌کاری

 
تو روشن‌تر از آنی، ای نور غیبی،                که خورشیدها را به یاری بیاری


قسم می‌خورم شب پُر از خستگی شد       به آن کهکشانی که در چشم داری


خبر از ظهور تو می‌داد، ای عشق!               نسیمی که می‌رفت با بی‌قراری...

 

 

اغاز امامت حضرت مهدی (عج)بر همه ی مهدی یاوران   مبارک باد

 



نوشته شده در دوشنبه 89 بهمن 25ساعت ساعت 12:57 عصر توسط کارگزار آرمان شهر مهدوی| نظر بدهید

مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
By Ashoora.ir & Night Skin